سوگند راساختیم تا سوگند یاد کنیم که عاشق بمانیم
میدانی دیشب در عمق تنهایهایم ..در سکوت پایان ناپذیر اتاقم...دلم برای خودم سوخت و خاکستر شد
برای دلی که هیچ ظلمی نکردو هیچ جفایی نکرد و هیچ کس را نیازرد
اما خود ظلم و جفا دید و شکست و خرد شد
برای دلی که نمی دانست نباید دل ببندد..دلی که نمیدانست دل او عاشق دیگری است
میدانی خواستم نفرینت کنم ...نفرینت کنم تا هر آنچه که روزی با من کردی بر سرت بیاید
اما نتوانستم...نتوانستم
بارها سعی کردم اما تا لبانم از هم باز شد دوباره مهر خاموشی بر ان خورد
آخر دلی که عاشق توست چگونه می تواند نفرینت کند ...دلی که روزگاری برای تو می تپید
دوباره خواستم نفرین کنم اما اینبار او را.....او که تو عاشقش بودی....
اما گناه او چیست ؟؟؟؟
او هم عاشق آن نگاه شد اما تو او را می خواستی و من را نه!!
میدانی نه گناه توست نه گناه او
هر چه هست تقصیر دل من است
دلی که نمیدانست برای عاشق شدن باید قلبی عاشق را دید...دلی که لحظه ای بی تو بودن را ندید
و حالا دیر زمانی است که تنهاست...رفتی ..خدایم پشت و پناهت باش
فراموشم کردی خدا کند فراموش نشوی
شکستی خدا کند نشکنی
تنهایم گذاشتی خدا کند تنها نمانی
عاشقم کردی کاش خدا میخواست و عاشقم میشدی
نمیدانم در وصفت چه بگویم ، اما دلم پر حرف نگفتست
نمیدانم که هستی ،اما میدانم صادقانه دوستت دارم
نمیدانم از کجا امده ای ، اما تمام قلبم را تسخیر کرده ای
نمیدانم چه احساسی به من داری ، اما من احساس را با تو درک کرده ام
نمیدانم عشق چه معنایی دارد ، اما به وجود من معنا بخشیده است
نمیدانم چه مدت است با تو بوده ام، اما برای سالهای عمرم برای قلبم باقی میمانی
نمیدانم چه مدت است که از تو دورم ، اما برای من قرنهامیگذرد
نمیدانم ایا به یاد من هستی ، اما تورا به یاد خود سپرده ام
نمیدانم تا به حال آرزوئی داشته ام ، اما دیدارت برایم تنهاارزوست