الا ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم
چه میخواهی؟چه میجویی درین کاشانه عورم؟
چسان گویم چسان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟
ازین خوابیدن درین سنگ و خاک و خون خوردن
نمیدانی چه میدانی که آخر چیست منظورم؟
تن من لاشه فقر است و من زندانی زورم
کجا میخواستم مردن؟ حقیقت کرد مجبورم
شعر فوق از کارو تقدیم به تارای عزیز